صداي ملت را چگونه مي‌توان شنيد؟

يک پژوهشگر مسائل سياسي طي يادداشتي با طرح اين سوال که "با چه ملاکي مي‌توان گفت صدايي که مي‌آيد، صداي مردم است؟" نوشت: آيا اگر اين صدا بلند بود مي توان گفت، صداي خيل بيشتري از مردم است و بعد نتيجه گرفت هرچه صدا بلندتر باشد، پس مردمي‌تر است؟


جعفر عليان نژادي پژوهشگر مسائل سياسي در يادداشتي ضمن ارزيابي فضاي رسانه‌اي شکل گرفته در جريان ناآرامي دو ماه گذشته در کشور نوشت:


هر ذهن سليمي در پاسخ به اين سوال، ابتدا از خود مي پرسد، اول بايد بدانم صاحب اين صدا چه کسي است؟ اين ملت يا مردم دقيقا چه کساني هستند؟ با چه ملاکي مي توان گفت صدايي که مي آيد، صداي مردم است. آيا اگر اين صدا بلند بود مي توان گفت، صداي خيل بيشتري از مردم است و بعد نتيجه گرفت هرچه صدا بلندتر باشد، پس مردمي تر است؟  يا اگر طنين صدا پايين بود، نشان دهنده صداي بخش اندکي از جامعه است و بنابراين هرچه صدا کمتر باشد، پس غيرمردمي تر است. به هر حال اين سوالات نشان مي دهد نياز به يک ملاک صحيح در تشخيص صداي مردم داريم. تا اين ملاک نباشد، هر فرد و جرياني مي تواند مدعي شود، "صداي مردم اين يا آن است، چرا  اين صدا يا آن صداي مردم را نمي شنويد."


در دوران پيچيدگي جوامع انساني، تشخيص صداي مردم هم به اين سادگي نيست. بنابراين شايد پيدا کردن شاخصي براي فهميدن صداي مردم به اين راحتي هم نباشد. همانطور که در ابتداي اين نوشتار آمد، شايد يک راه اين باشد که بفهميم صاحبان اين صداها چه کساني هستند. آن وقت مي توان با شمارش يک يک افرادي که اين صدا را توليد کرده اند،فهميد که آيا اين صدا، صداي مردم بوده است يا خير؟ يا اصلا ديد که آيا نمونه آماري انتخاب شده، با موازين علم "آمار و احتمالات"، سازگار هست يا خير. سوال بعدي آن است که به فرض زياد بودن تعداد افرادي که اين صدا از آنها شنيده شده، يا علمي بودن نمونه آماري انتخاب شده از مردم، مي توان مدعي شد، ما صداي مردم را بهتر از ديگران تشخيص مي دهيم.


به هر حال ماجرا آن قدر ها ساده نيست که بتوان با يک ادعاي صرف، مشاهده اي ناقص، ذهنيتي سوگيرانه و حتي ادعاي کار علمي، گفت، اين صدا، صداي مردم است. هرچند با کار علمي مي توان مدعي شد، بخشي از مطالبات يا خواست هاي مردم را شناسايي کرده ايم، اما، باز هم نمي توان گفت صداي اغلب مردم را شنيده ايم يا شناخته ايم. نگارنده در اين يادداشت بدنبال پيدا کردن شاخص و ملاکي براي شنيدن صداي مردم است. بدين منظور شايد در مرحله اول نياز به يک صورت بندي مناسب از مساله گفته شده داشته باشيم. چگونه مي توان از ميان نواها و گفتارهاي به غايت متکثر و متنوع مردم، يک صداي واحد را شناسايي کرد و شنيد؟ بنابراين شايد پاسخ سوال چگونگي شنيدن صداي مردم، رسيدن به راه حلي براي دريافت صداي واحد از  ميان جمع متکثر و متفاوت صداهاي آحاد انساني باشد. جنس اين صداي واحد نمي تواند چيزي  از نوع شنيدن باشد. چون اگر قرار بر شنيدن باشد، صداي ميليون ها نفر واحد انساني را بايد شنيد که طبيعتا با هم متفاوت است.


اين صداي واحد، بايد هم صداي تک تک آحاد انساني باشد، هم صداي جمع آنها. يعني اگر به آن صدا رسيديم، بايد بتوانيم بگوييم هم صداي جامعه است هم صداي يک شهروند اين جامعه.  با اين تفاسير به نظر مي آيد جنس اين صدا بايد چيزي از نوع شناختن يا فهميدن باشد. يعني اگر بگوييم مردم ما فهميديم صداي واحد شما چيست، صورت ادعاي گفته شده درست بيان شده است. اما چگونه مي توان صداي واحد مردم را فهميد. عموما در پاسخ به اين سوال گفته شده است، بايد ديد از حرکت جمعي مردم چه پيامي دريافت مي شود. پيامي که از رفتار فردي همان مردم دريافت نمي شود. گويا يک آگاهي جمعي در کار است. اين آگاهي جمعي هم وقتي رخ مي دهد که حرکتي از سوي آحاد انساني براي ايجاد يک جمع مردمي صورت بگيرد. بنابراين اين آگاهي جمعي يا همان صداي واحد، بعد از يک حرکت جمعي روي مي دهد.


با وجود دانستن اينکه يک آگاهي جمعي يا صداي واحد بعد از يک حرکت جمعي رخ مي دهد، هنوز فاصله زيادي تا شناختن اين آگاهي ايجاد شده داريم. يعني با اينکه مي دانيم يک آگاهي جمعي بوجود آمده اما هنوز  نمي توانيم مدعي شويم اين آگاهي بوجود آمده ، آگاهي نسبت به چه چيزي يا آگاهي از  چه چيزي است. به هر حال مساله پيچيده تر از آن چيزي است که در ابتدا به نظر مي آمد. در واقع به نظر مي آيد، ادعاي عجولانه فهميدن صداي مردم، ناشي از تبديل ساده انگارانه يک مساله پيچيده به يک موضوع ساده و قابل فهم باشد. به اين کار اصطلاحا تقليل گرايي مي گويند. تقليل گرايي باوري است که مدعي است که مي توان يک کل را به طور کامل فهميد، به شرط آنکه اجزاي آن، و نوع "جمع بستن" آنها فهميده شده باشد. در واقع تقليل گرايي با اين کار، موضوع مطالعه را تا جايي که امکان پذير است، ساده مي کند و سپس از ساده ترين و قابل فهم ترين چيزها استفاده مي کند تا به صورت گام به گام به فهم مساله پيچيده، نائل شود.


تقليل گرايي به عنوان يک عادت تحليلي سنتي، وارد زندگي روزمره ما نيز شده است و اين گمان را ايجاد کرده است که همه مي توانند رفتار اقتصادي، سياسي و فرهنگي مردم را فهميده و تحليل کنند. تاثيرات فناوري هاي جديد روي زندگي انسان ها، رشد شبکه هاي اجتماعي مدرن، شکل گيري مباحثي با تمرکز روي موضوع هوش مصنوعي و  موارد ديگر، شرايط پيچيده تري را رقم زده است که با روش تقليل گرايي نمي توان آنها را توضيح داد. در اين شرايط آنچه اهميت تازه يافته است اين عبارت است: "کل چيزي بيش از مجموعه اجزايش است". همين تغييرات  نشان مي دهد براي فهم حرکت جمعي يا آگاهي از جنس حرکت جمعي نياز به نظريات جديدتري داريم. يکي از اين نظريات، نظريه پيچيدگي است. دقيقا از ميانه قرن بيستم بسياري از دانشمندان به اين ضرورت پي برده بودند که پديده هاي دوران اخير را نمي توان به يک رشته علمي محدود کرد، بلکه درک چنين پديده هايي نياز به فهمي چند رشته اي بر بنيان هاي علمي جديد دارند. آن بنيان جديد، همين نظريه پيچيدگي است.


نظريه پچيدگي خود مبتني بر اصولي است که به او توانايي فهم رفتار جمعي يا صداي واحد جمعيت هاي انساني را مي دهد. پرداختن به اين اصول از حوصله اين يادداشت خارج است. در اين خصوص مي توان به کتاب نظريه پچيدگي ملاني ميچل مراجعه کرد. اما مبتني بر چنين نظريه يا دانشي، مي توان چند پيام اساسي استخراج کرد که  با منظور و مراد نگارنده از اين يادداشت همساز است.


اول آنکه نمي توان با ديدن بخش اندکي از جمعيت ها در  آشوب هاي خياباني، مدعي شد، اين سرو صدا، صداي مردم است.


دوم آنکه  اگر فهم برخي جريانات سياسي، از صداي مردم، صرفا صداي کساني باشد که يا در فضاي مجازي يا در خيابان صداي بلندتري دارند ، نشان مي دهد، از نظر اين طيف، مردم کساني هستند که خشمگين تر و خشن تر باشند.


سوم آنکه تحولات اخير نشان داد، آنچه براي برخي از جريانات سياسي  اهميت دارد، تنها ديدن جمعيت هاي خشمگين است. روي ديگر ديدن جمعيت هاي خشمگين، نديدن غالب بافت جمعيتي مردم است که حل مشکلات را در گرو آرامش و امنيت مي دانند.


چهارم ديدن بخشي از جمعيت و تعميم آن به کل جمعيت ايران، يک خطاي واضح شناختي و به بيان بهتر يک ظلم بيّن به حق اکثريت مردم کشور است که  با اين تحميل نظري، نمي گذارد صدايشان شنيده شود.


پنجم همين خطاي شناختي منجر شده اغتشاشگر را معترض ببينند و  فضاي اعتراض واقعي را از معترضين حقيقي بگيرند.


ششم اصرار بر اين خطاي شناختي، مساله را پيچيده تر هم مي کند. نشان مي دهد گويا انگيزه هاي ديگري غير از  احقاق حق جمعيت هاي مورد نظر، وجود دارد. چرا که اگر پاي انگيزه هاي ديگر در ميان نبود، اين جريانات سياسي با اصلاح چنين خطاي شناختي، صداي اکثريت مردم را مي شنيد و در يک معادله ساده اقتصادي بيشتر را بر کمتر ترجيح مي داد. بايد ديد در ترجيح بخش اقل و کم جمعيت هاي معترض بر اکثريت مردم، چه متاع و دستاوردي خوابيده است.  


هفتم  با اين نکات و نکات پرتعداد ديگري که مي توان بر اساس نظريه پيچيدگي ارائه کرد، بايد به کساني که مدعي هستند، "صداي مردم را بشنويد"، گفت، لازمه درستي اين ادعا، فهم صداي واحد مردم است که به دلايل متعدد گفته شده، چنين امکاني براي شما فراهم نيست، بنابراين بهترين راه حل يا توصيه خيرخواهانه آن است که اول شما صداي مردم را بشنويد، تا بعد از آن، بگذاريد صداي مردم شنيده شود.


 

صداي ملت را چگونه مي توان شنيد؟

صداي ,مي ,مردم ,يک ,يا ,توان ,صداي مردم ,مي توان ,است که ,مردم را ,صداي واحد ,نمونه آماري انتخاب ,پژوهشگر مسائل سياسي
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها